بالاخره امروز صبح دختر گلم بعد از یک هفته باز با خنده های قشنگش از خواب بیدار شد. آخه یک هفته میشد که طفلک سرما خورده بود. تب داشت و ناجور سرفه میکرد. اصلاً حوصله نداشت، نه بازی میکرد و نه میخندید.
اما دختر قوی من بالاخره تونست غول سرما رو شکست بده و بخنده و منم با خنده هاش بخندم.
با اسباب بازیهاش بازی میکرد و همچین گازشون میزد که انگار میخواست تلافی چند روز رو دربیاره.
منم یواشکی نگاش میکردم و از این صحنه قشنگ لذت میبردم و خیلی خوشحال بودم که باز آیسان کوچولومو اینطور میبینم و خستگی چند روز از تنم بیرون رفت.
امیدوارم هیچ بچه ای مریض نشه.... الهیییییییییی آمییییییییییین*
دختر نازم خییییییییییییییییلی دوست دارم*****
*قربون خنده هات بشم مامان*
*الهی همیشه بخندی*